♥ایمان خوشگلم ♥ ♥ایمان خوشگلم ♥، تا این لحظه: 12 سال و 13 روز سن داره

♥ ♥♥ایمان، عشق مامان و بابا ♥ ♥♥

تولد مامانی مبارکککک/21ماهگیم مبارکککک

                 سلام دوستای گلممممممممم دیروز  تولد  مامان مهربون و دوست داشتنی من بود 24/92 دی و24 ساله شد ماهم سه نفری برای مامان جونم تولد گرفتیم خیلی خوش گذشت دست بابایی هم درد نکنه کیکشو هم رفت از بیرون گرفت عجب کیکی بود  تولدت مبارک مامان جونم مامان ایشالله ۱۲۰ سال تندرست و سالم باشی   سالروز تولد تو بود و من برایت هدیه ای نخریده ام آنچه خریدنی است بی شک٬ لایق تو نیست  نمی دانم با کدام جمله “دوستت دارم” را برایت انشاء کنم   اما کاملتر از این چیزی ندارم   دوستت دارم ، تولدت مبارک ...
27 دی 1392

ورودت به 20 ماه زندگیت مبارکککککک

           سلام گل گلیییییییی من قند عسلممممم عشقممممممم   عزیزدلم امروز 26 آذر    ماهگی زندگیت شدی    چه زیباست هر لحظه رو باتوسپری کردن وچه زیباست باعطر نفسهایت زندگی کردن من عاشقانه میستایمت تو لایق بهترینهایی چرا که میوه ی بهترین عشق و هدیه ی  بهترین آفریدگاری...                                                                            ایم...
25 دی 1392

جشن تولد دوستم طهورا/و این روزای ماااااااا

روز دوشنبه تولد طهورا جون بود من و مامانی ساعت 2 بعداز ظهر رفتیم خونه خاله برای جشن تولد. من خیلی پسر خوبی شده بودم خیلیم خوشحال بودم با بچه ها بازی کردم آخه اینجا همه منو دوست دارن از بس تو دل برو هستم من. خلاصه اون روز خیلی به همه خوش گذشت.  دست خاله درد نکنه خیلی زحمت کشیده بود هم نهار درست کرده بود و هم یه کیک خوشمزه خوشگللللللللللل  جای همه دوستان گلممممم خالییییییییییییییی  این هم عکسی از کیک تولد طهورا جون اینم عکسی از میز نهار جشن تولد طهورا جون که خاله زحمتش را کشیده بود.  عکس من در روز تولد من و سلوا و طهورا در کنار کادوهای جشن تولد طهورا جون. کادوی  که طهورا تو دستش...
20 دی 1392

دوستت دارم پدر…

  مرد درحال تمیز كردن اتومبیل تازه خود بود كه متوجه شد پسر 5 ساله اش تكه سنگی برداشته و بر روی ماشین خط می اندازد . مرد با عصبانیت دست كودك را گرفت و چندین مرتبه ضربات محكمی بر دستان كودك زد بدون اینكه متوجه آچاری كه در دستش بود شود. در بیمارستان كودك به دلیل شكستگی های فراوان انگشتان دست خود را از دست داد . وقتی كودك پدرخود را دید با چشمانی آكنده از درد از او پرسید : پدر انگشتان من كی دوباره رشد می کنند؟ مرد بسیار عاجز و ناتوان شده بود و نمی توانست سخنی بگوید ، به سمت ماشین خود بازگشت و شروع كرد به لگد مال كردن ماشین .. و با این عمل كل ماشین را از بین برد و ناگهان چشمش به خراشیدگی كه كودك ایجاد كرده بود خورد كه ن...
14 دی 1392

پسر عزیزم دومین یلدات مبارککک(92)

آخر پاییز شد، همه دم می زنند از شمردن جوجه ها !! بشمار! تعداد دل هایی را که به دست آوردی بشمار! تعداد لبخند هایی که بر لب دوستانت نشاندی بشمار! تعداد اشک هایی که از سر شوق و غم ریختی فصل زردی بود ، تو چقدر سبز بودی ؟   جوجه ها را بعداً با هم میشماریم . . .          سلام عزیزدلمممم همه زندگیمممممم   امروز 1 دی ماهه. بلاخره فصل پاییز تموم شد . دیشب شب یلدا بود. وای       یادش بخیر پارسال شب یلدا همه دوستان خونه ماجمع شده بودیمممم     شما اون موقع هفت ماهت بود کوچولو بودی ما...
2 دی 1392
1